جامعه برابر، جامعه آزاد و پاک
غزاله حسینی
اگر سوار اتوبوس، تاکسی، مترو یا هر وسیله نقلیه عمومی دیگر شده باشید، شاید تجربه ای در زمینه آزارهای جنسی ای که متوجه زنان است، داشته باشید یا شاهد اتفاقاتی از این قبیل بوده باشید. و اگر زن باشید، وقتی به تنهایی در خیابان و پارک قدم می زنید احساس امنیت نمی کنید و حتی اگر هیچ اتفاقی نیفتد، دائم از چیزی مضطرب و نگرانید، چنین نگرانیهایی جزئی از زندگی یک زن تنها شده است. جزئی از وجود زن که به طور ناخودآگاه به او احساس ضعیف تر بودن نسبت به مرد را تلقین می کند.گاهی هنگام بروز چنین حوادثی مردهایی به پشتیبانی از زن یا زنان آسیب دیده بر می آیند و گاهی نیز حضور یک مرد یا پسر در کنار زن به عنوان عامل بازدارنده ای تلقی می شود که از زن در برابر آسیب های دیگران حمایت می کند و به دیگران به طور غیر رسمی و مخفی هشدار می دهد که حق دست درازی به "این زن" را ندارید چرا که این "زن من" است، "خواهر من" است، "مادر من" است یا زنی است که در این زمان و مکان تحت حمایت من می باشد.
علت اصلی شکل گرفتن چنین رابطه ای چیست؟ آیا ضعف قوای جسمانی زن و نیروی بدنی مرد اساس شکل گیری چنی رابطه ای است؟ آیا نیروی بدنی بیشتر باعث می شود گروهی از مردان در زمان و مکانی زنان را مورد آزار و اذیت قرار دهند و گروهی دیگر در همان زمان و مکان و یا در جایی دیگر زنان را تحت حمایت خود قرار دهند و حصاری گرد آنها پدید آورند که درون حصار امن و بیرون مرزهای آن نا امن باشد، و زن حمایت شده برای برخورداری از این امنیت باید زندگی در حصار را بپذیرد.
به راستی علت چیست؟ فکر نمی کنم علت اصلی این نووع رابطه که در آن یکی برتر و دیگری پایین تر است، ربطی به نیروی بدنی فرد داشته باشد. این نوع تلقی درست مانند این است که بگوییم که حکمران یک ناحیه باید درشت هیکل ترین، تنومندترین و قوی ترین فردی باشد که در آن ناحیه زندگی می کند و این مسئله که او چه توانایی ها و مهارتهایی دارد و آیا اصلا می تواند مسئولیتی را که بر عهده می گیرد انجام دهد یا نه، از نظر دیگر کسانی که در آن ناحیه زندگی می کنند اهمیتی ندارد. تعیین ارزش انشانها و جایگاه اجتماعی آنها بر اساس نیروی بدنی و جنسیت امری غیر عقلانی است که انسان متمدن امروز دیگر آن را نمی پذیرد. شاید در جامعه ای بدوی و غیر متمدن نیروی بدنی زیاد به علت کاربردی که دارد در جایگاه اجتماعی فرد تاثیر داشته باشد ولی در جامعه ای متمدن و یا حتی نیمه متمدن دیگر نمی توان این عامل را به عنوان عاملی تاثیر گذار در زندگی اجتماعی فرد در نظر گرفت.
به نظر می رسد باید سوال را دوباره مطرح کرد. علت شکل گیری و وجود چنین رابطه ای چیست؟ چرا با وجود تغییرات بسیار هنوز زن از جایگاه اجتماعی پایین تری نسبت به مرد برخوردار است؟
چرا مردی در شرایطی زن را مورد آزار و اذیت قرار می دهد و همان مرد در شرایط دیگر و در برخورد با یک زن خاص، به عنوان حامی و پشتیبان وی ظاهر می شود؟ - البته در اکثر مواقع این حمایت به طور محدود کننده ظاهر می شود، یعنی نتیجه این حمایت در نهایت محدود کردن زن و بستن فضا بر اوست.- مشخصه این زن خاص در رابطه با مرد فوق چیست؟ آیا حمایت مرد از این رن که به نوعی برای او خاص می شود، - خاص بودن این زن اغلب به خاطر جایگاهی است که در رابطه با مرد برای او تعریف شده است یعنی جایگاهی از قبیل مادر، خواهر، همسر، دوست دختر و غیره که او را از دیگران متمایز می کند- به دلیل بی اعتمادی او نسبت به دیگر مردان است و یا به علت حس تملکی که مرد نسبت به این زنان احساس می کند؟ آیا این بی اعتمادی و حس تملک خاص مردان است؟ اگر نه، چرا رابطه ای حمایتی که در آن زن نقش حمایت کننده را داشته باشد خیلی کم اتفاق می افتد؟ و سوال اصلی اینکه اساسا چه نیازی به وجود رابطه ای به این شکل است و چرا باید دسته ای از افراد جامعه و اغلب زنان، از دسته ای دیگر که اغلب مردان جامعه می باشند از جایگاه اجتماعی پایین تری برخوردار باشند؟
بی اعتمادی ریشه در ترس و بدبینی دارد. ترس از دست دادن چیزی و احساس خطر و بدبینی نسبت به آنچه در اطراف شخص جریان دارد. هیچ فردی از ابتدا بدبین نیست بلکه طی گذشت زمان و تحت شرایط مختلفی که برایش اتفاق افتاده و در اثر مشکلاتی که با آنها درگیر بوده و برخوردی که از اطرافیان دیده به فردی بدبین و یا خوشبین و یا محتاط و غیره تبدیل می شود. به مرد از دوران کودکی اینگونه تلقین می شود که "تو مرد خانواده ای" و در برابر "ناموس خانواده" باید "غیرت" داشته باشی. مرد می آموزد که خواهر و مادر و همسر او ناموسش هستند و در برابر آنها غیرت دارد. این غیرت شاید همراه با احترام باشد یا نه. اما مرد نمی آموزد که زن چه نسبتی با او داشته و چه نداشته باشد یک انسان همانند اوست و حق حیات و زندگی دارد و مرد به عنوان یک انسان باید به هر انسانی اعم زن و مرد احترام بگذارد. او زنان خانواده را جزء مایملک خود تلقی می کند که باید از آنها محافظت کند. شاید این تصور به این شکل تلقی نشود ولی رفتاری که در اثر تلقی "مرد خانواده بودن" بروز می کند، برخاسته از حس مالکیت پنهانی است که از کودکی در مرد ایجاد می شود. در ضمن مرد نسبت به زنان دیگر مسئولیتی احساس نمی کند. آنها صرفا زنانی هستند که مرد آنها را به عنوان انسانهای آزاد آنها را نشناخته است بلکه به عنوان زنان نامحرم و موضوع اصلی روابط جنسی آنها را شناخته و تنها از دید جنسی به آنها نگاه کرده است. حتی اگر در مواقعی به زنی کمکی می نماید در مقابل از زن انتظار دارد تا نیازی از او را برآورده نماید. -باید توجه داشت که این مشکلات ریشه های آموزشی و تربیتی دارند و همه مردان نیز یکسان نیستند.-
شاید مردی خود به زنان دیگر تعرض نکند ولی هیچگاه تحمل نمی کند که مردان دیگر به زنان خانواده او تعرض کنند یا زن بدون اجازه و رضایت او با مردی دیگر رابطه داشته باشد. حس مالکیت مرد نسبت به زنان خانواده و در عین حال تماس نزدیک او با رفتارهای تعرض آمیز مردان نسبت به زنان، در مرد نوعی بی اعتمادی نسبت به مردان دیگر ایجاد می کند. در واقع، حس مالکیت که در روند آموزشی پسربچه تا بزرگسالی تقویت می شود و به وجود آمدن تدریجی بی اعتمادی در مردان نسبت به مردان دیگر، و عدم آموزش صحیح به کودکان به منظور از بین بردن نگاه جنسیتی، باعث می شود گروهی از مردان در شرایط مختلف رفتارهای متفاوت نسبت به زنان بروز دهند. البته نباید فراموش کرد مردی که نسبت به زنانی که خارج از محدوده خانوادگی او قرار دارند، تعرض می کند، نسبت به زنان خانواده خود نیز رفتاری تعرض آمیز دارد هر چند این تعرض به نوعی حمایت تعبیر می شود.
اما آیا حس مالکیت در زنان وجود ندارد؟ مسلما زنان نیز حس مالکیت دارند. اما جایگاه اجتماعی که برای زنان در مقابل مردان به وجود آمده است، باعث می شود در رابطه بین زنان و مردان، مرد از جایگاه برتری برخوردار باشد و همانطور که در بالا آمد از دوران کودکی حس مالکیت مرد نسبت به زن تحت نام "غیرت" تقویت می شود. به همین دلیل است که کمتر رابطه ای بین زن و مرد، می توان دید که در آن زن نقش حمایتی داشته باشد. اما حس مالکیت زن به گونه ای دیگر بروز می کند. حس مالکیت زن در رابطه او با مردان، بر روی همسرش متمرکز می شود. او تلاش می کند همسر خود را از زنان دیگر دور کند ولی در بسیاری از مواقع به خاطر عدم دخالت اکثر زنان در مشاغل اجتماعی و به نوعی محدود بودن آنها در محیط خانه، به علت نداشتن ارتباط اجتماعی گسترده، زن نمی تواند همیشه و همه جا حس مالکیت خود را اعمال نماید. این عدم توازن باعث تشدید بی اعتمادی زنان، هم نسبت به زنان و هم نسبت به مردان می شود. زن از یک سو به خاطر آزار و تعرض مردان به حریم شخصی اش به تدریج نسبت به جنس مرد بی اعتماد می شود و از سوی دیگر به خاطر ترس از دست دادن همسرش -ترسی که ناشی از حس مالکیت زن است- نسبت به زنان دیگر بی اعتماد شده و ترس و اضطرابی نامرئی در او به وجود می آید.
وجود این بی اعتمادی ها در مردان و زنان و شکل گیری روابطی بر اساس قدرت و بهره جویی، رابطه بین زن و مرد و به طور کلی روابط اجتماعی افراد را تخریب کرده و باعث ایجاد جدایی بین اعضای جامع و منزوی شدن افراد می شود. اما جامعه چه نیازی به چنین روابطی دارد و ریشه شکل گیری چنین روابطی در چیست؟
وجود رابطه ای که اساس آن را فرودستی عده ای نسبت به عده ای دیگر تشکیل می دهد، یک هدف بیشتر ندارد و آن بهره کشی از نیروی کار فرودست به نفع گروه یا گروه های فرادست جامعه است. به طور کلی جامعه ای که پایه های اصلی آن بر نابرابری های اجتماعی و اقتصادی گذاشته شده باشد برای بقای خود نیاز به ایجاد طبقه بندی بین اعضای جامعه دارد. چنین جامعه ای نیاز دارد برای استفاده بیشتر از نیروی کار انسانها آنها را تحقیر و کوچک کرده و با القای نابرابری به عنوان یک امر طبیعی این تصور ذهنی را به وجود بیاورد که وضعیت موجود، همیشه همینطور بوده و یک امر طبیعی است. از دید نظام خاکم بر چنین جامعه ای، طبیعی است که زن از مرد ضعیف تر باشد و طبیعی است که جایگاه اجتماعی زن از مرد پایین تر باشد.
زن نیروی کار ارزان تری است. زن با کار خانگی خود هزینه زندگی را تا حد بالایی کاهش می دهد و با کار در بخش های مختلف جامعه نیروی کار ارزان و همچنین کم دردسری را در اختیار بخش کارفرما قرار می دهد. اما این نیروی کار به گونه ای باید کنترل شود. باید ضعف ها و ناتوانی هایی به زن تلقین شود تا با از بین بردن اعتماد به نفسش بتوان بهتر از نیروی او استفاده کرد.
اما این قانون فقط مختص زنان نیست. مردان نیز به عنوان نیروی کار جامعه شامل این قانون می شوند و برای کنترل آنها نیز ترفندهای دیگری وجود دارد. سرکوب خواستها و نیازهای جوانان و برچسب زدن به مردان تحت عنوان اراذل و اوباش شیوه ای برای کنترل نیروی جامعه است. تنها تفاوت در میزان فشار وارد بر مرد و زن است وگرنه در جامعه ای که بر اساس بهره کشی و سود بیشتر شکل گرفته، نه زن و نه مرد، هیچکدام آزاد نیستند. مرد نیز از سوی بخش کارفرمای جامعه مورد تعرض قرار می گیرد و از طرف دیگر در وضعیت رقابتی با زن قرار داده می شود؛ زن نیروی کار ارزان تری است و این تهدیدی برای وضعیت شغلی مرد محسوب می شود. این تلقی از بالا و بخش سودجوی جامعه بر زنان و مردان تلقین می شود. بخشی که برای سود بیشتر نیاز به ایجاد جدایی و برای کنترل نیروی کار نیاز به ایجاد سلطه گروهی از افراد جامعه بر گروهی دیگر دارد.
در این میان زن و مرد به عنوان اعضای جامعه ای که نظام آن بر پایه های قدرت و بهره کشی گذاشته شده، از موجودیت انسانی خود خالی می شوند تا به عنوان کارگران فرمانبردار سود بیشتری را تولید نمایند.
No comments:
Post a Comment