31 May, 2007

باز هم ستاره دارها




طبق شنیده ها تعداد تقریبا 50 نفر از شرکت کنندگان در آزمون فوق لیسانس نتوانستند کارنامه خود را مشاهده کنند. بدین ترتیب این دانشجویان قادر به انتخاب رشته نیز نخواهند بود و با توجه به اینکه مهلت انتخاب زشته به پایان رسیده است این تعداد از دانشجویان عملا از ادامه ی تحصیل در مقطع فوق لیسانس منع شده اند. همچنین لازم به ذکر است که به این دانشجویان اعلام شده بود که به سازمان سنجش مراجعه کنند که پس از مراجعه به آنان اعلام شد که رد صلاحیت شده اند.جالب اینجاست که دانشجویان ستاره دار در سال گذشته در مرحله پایانی ورود به دانشگاه با مشکل مواجه شدند ولی امسال از همان ابتدا و در مرحله ی دریافت کارنامه و انتخاب رشته مشکل ها شروع شده است.

30 May, 2007

گفتاری در هنر کارگری



کاوه عباسیان


کسانی که تا به حال نشریه ی خاک را دنبال یا حداقل با مباحث کلی مطرح شده در آن آشنا هستند مطمئنا با بحث هنر انقلابی نیز تا اندازه ای آشنایند. چرا که ما در این نشریه سعی کرده ایم در زمینه ی هنر نیز همچون زمینه های دیگر رادیکالترین موضع ممکن را اتخاذ کنیم و بحث هنر انقلابی را در جنبش چپ تقریبا متفاوت از آنچه تاکنون بوده به پیش بریم که خوشبختانه در این هدف تا حد قابل قبولی موفق بودیم.
در راستای بحثهایی که تا به حال مطرح شده قصد داریم در این شماره کمی در هنر انقلابی متمرکزتر شده و به طور مشخص به هنر کارگری بپردازیم. باشد تا در این شماره (ویژه نامه 1 مه) با این مقاله کمکی کرده باشیم به روشنتر شدن بحث هنر انقلابی.وقتی از هنر کارگری حرف می زنیم سریعا طیف وسیعی از آثار هنری مختلف به ذهنمان می رسد که همگی ظاهر و نمایی کارگری دارند ولی نکته ای که نباید از آن غفلت کرد این است که خیل عظیمی از این آثار هنری نه تنها در راستای افق انقلابی طبقه کارگر نیستند، بلکه آشکارا یا غیر آشکارا کارکردی ضد کارگری دارند. در نتیجه وقتی از هنر کارگری حرف می زنیم باید به دو جنبه متفاوت از این هنر بپردازیم:1.آثار هنری ضد انقلابی و ضد کارگری که ظاهری کارگری دارند.2.هنری که در راستای مبارزات و افق طبقه کارگر است که از آن می توان با نام هنر کارگری انقلابی یاد کرد.اینکه هنر کارگری دقیقا چیست را نمی توان روی کاغذ و در یک مقاله چند صفحه ای مشخص کرد. همانطور که هر بحث تئوریکی اگر فقط در سطح تئوری باقی بماند دچار رکود می شود بحث هنر کارگری نیز در صورت متوقف شدن در سطح چند مقاله ی تئوریک تبدیل به بحثی پا در هوا و بی معنی می شود و تنها از خلال پراتیک اجتماعی و مبارزات پیگیر طبقه کارگر است که هنر کارگری فرم، محتوی و تجلی راستین خود را پیدا می کند. در واقع این مقاله یا مقالاتی از این دست تنها مقدماتی اند که به روشنتر شدن و پیش رفتن بحث هنر کارگری و در نهایت شکل گیری و قوام هنر راستین طبقه کارگر کمک می کنند. با اینکه گفتیم نمی توان برای هنر کارگری تعریف دقیق و مشخصی ارائه داد ولی از آنجایی که شرایط پدید آمدن این هنر مشخص است و به صورت پراکنده نمودهای مختلفی از این هنر را می توان در جنبش کارگری مشاهده کرد پس برای روشن تر شدن بحث می توان به کلیتی از هنر کارگری اشاره کرد. ما در اینجا این اشاره را به چهار خصلت عمده هنر کارگری خلاصه کرده و بدین ترتیب بحث را پیش خواهیم برد:1.در وهله اول باید به مهمترین خصلت هنر کارگری که آن را به بخشی از مبارزات روزمره طبقه کارگر تبدیل می کند اشاره کرد و آن خصلت انقلابی بودن هنر کارگری است چرا که همانطور که گفتیم هنر کارگری از دل مبارزات پیگیر طبقه کارگر پدید می آید و به بخشی از این مبارزه تبدیل می شود. از آنجایی که مبارزات طبقه کارگر مبارزاتی در راستای افق انقلابی اش است، هنر طبقه کارگر نیز در راستای همین افق قرار می گیرد و در نتیجه خصلت انقلابی مبارزات طبقه کارگر که در سراسر تاریخ مبارزاتش جریان داشته در هنر کارگری نیز جریان خواهد داشت.2.خصلت مهم دیگری که در اینجا می توان از آن یاد کرد، دخالت مستقیم کارگران در پدید آوردن هنر کارگری است. همانطور که در ادامه مقاله به این موضوع خواهیم پرداخت، می توان آثار هنری بسیاری را مثال زد که توسط روشنفکران جدا از طبقه کارگر پدید می آید ولی طبقه کارگر را موضوع خود قرار می دهد. این آثار به دلیل نداشتن رابطه مستقیم و متقابل با طبقه کارگر و با مبارزات روزمره اش نمی توانند هنر کارگری باشند، البته نقش کنشگرانی خارج از طبقه کارگر که در پدید آمدن هنر کارگری دخیل اند را انکار نمی کنیم ولی این کنشگران در ارتباط پیگیر با طبقه کارگر است که قادر به انجام چنین کاری می شوند و در نهایت نیز با مشارکت خود کارگران دست به پدید آوردن هنر کارگری می زنند. تاریخ مبارزات کارگری قرن بیستم سرشار است از مثال هایی از این دست که به تنهایی یا با همکاری کنشگرانی خارج از طبقه ی کارگر هنر را همچون ابزاری در راه مبارزه به خدمت گرفتند. هنر انقلابی اوایل انقلاب اکتبر روسیه، هنر انقلابی آمریکای لاتین و برخی از نمونه های هنر انقلابی دهه 60 و 70 اروپا مثالهایی از این دستند در ایران نیز به عنوان بهترین نمونه می توان به تئاترهای خیابانی سعید سلطانپور همچون «عباس آقا کارگر ایران خودرو» که با مشارکت خود کارگران اجرا می شد اشاره کرد.3.در کشورهایی که دارای حاکمیتی سرکوبگرند هنر کارگری مجال کمتری برای بروز علنی پیدا می کند و در بسیاری موارد به صورت غیر علنی و زیر زمینی پدید می آید. (همچون هنر انقلابی آمریکای لاتین) و این یکی از دلایل مهمی است که هنر کارگری را اصولا از فضای هنری غالب به صورت تام وتمام جدا می کند به عنوان مثال هنر کارگری نمی تواند در جشنواره ها، نمایشگاه ها و گالری ها حضور داشته باشد (البته اگر قصدی برای حضور باشد).4.چهارمین خصلت مهم هنر کارگری موقعیت گرا بودن آن است. هنر کارگری در هر شرایطی ممکن است فرم و نمود متفاوتی داشته باشد. ممکن است این هنر فقط در مکانی خاص و در شرایطی خاص و برای آدمهای خاصی طراحی شود. ممکن است نیاز باشد که جایی سریعا کاری انجام شود و سریعا بساط آن جمع شود. ممکن است در اعتصاب یا آکسیونی به صورت خودجوش هنری از دل آن موقعیت خاص ایجاد شود که این هنر آغاز و پایانش در همان جمع باشد. کنش گران طبقه ی کارگر در شرایطی خاص قادرند هنری مختص همان شرایط پدید آورند که به کل با هنر مرسوم متفاوت است و شاید حتی از دید بسیاری هنر نباشد ولی کارگران از آن به عنوان ابزاری متفاوت با ابزار دیگر استفاده می کنند. همانطور که گفتیم این هنر چیزی غیر از هنر مرسوم است و شاید حتی همچون موقعیت گرایان بتوان آن را ضد هنر نامید. طبق اشاراتی که در این بند به خصلت چهارم هنر کارگری کردیم می توان به این نتیجه رسید که هنر کارگری در بسیاری موارد حالتی ناپایدار دارد یعنی ثبت شدنی نیست، قابلیت آرشیو شدن، به نمایش در آمدن و در جشنواره ها شرکت کردن را ندارد. یعنی طبق هر شرایطی هنر پدید آمده از دل آن شرایط را خواهیم داشت، هنری موقعیت گرا. البته باید در اینجا به این نکته نیز اشاره کرد که مسلما کلیت هنر کارگری و هر چیزی که بتوان این عنوان را بر آن نهاد به ظاهر دارای چنین خصلت ناپایداری نمی باشد و ممکن است آثار بسیاری پدید آید که خصلت پایدارتری داشته باشد.ولی همانطور که در شماره های پیشین خاک گفتیم این شرایط ارائه ی اثر هنری است که هر بار آن را با ارائه ی پیشین متفاوت می کند. نمایش یک فیلم کارگری از این کارخانه تا آن کارخانه تاثیر متفاوتی دارد و همچنین ترکیب مخاطبان و شرایطی که فیلم در آن به نمایش در می آید نیز تاثیر به سزایی دارند.پس از آنکه این چهار خصلت عمده ی هنر کارگری را بر شمردیم لازم است تا اشاره ای نیز داشته باشیم به هنری که به ظاهر کارگری است و در بسیاری موارد مدعی همراستایی با مبارزات طبقه ی کارگر است ولی در واقع نه تنها کارگری نیست بلکه ضد کارگری و ضد انقلابی نیز می باشد. برای روشن تر شدن این بحث لازم است تا اشاره ای عینی تر و ملموس تر در رابطه با طبقه کارگر داشته باشیم. ملموس ترین مثالی که در این رابطه می توان زد برمی گردد به تشکل های کارگری. در سرتاسر تاریخ مبارزات طبقه کارگر تشکل ها ی مختلفی در ارتباط با طبقه کارگر سر بر آوردند که همگی داعیه ی نمایندگی طبقه کارگر را داشتند. اما آیا بین تشکل های ساخته و پرداخته ی دولت ها و تشکل هایی که از دل طبقه کارگر سر بر می آورند تفاوت نیست؟ آیا بین تشکل هایی که ندانسته به خطا می روند و تشکل هایی که آگاهانه در مسیری درست گام بر می دارند تفاوت نیست؟ همچنین بین تشکل های روشنفکری جدا از طبقه و تشکل هایی که ارتباطی ارگانیک با طبقه کارگر دارند. تمام این نمونه ها را می توان با اندکی دقت در هنری که ظاهری کارگری دارد نیز تشخیص داد. ما در اینجا این هنر را غیر کارگری یا به عبارتی ضد کارگری می نامیم. هنر ضد کارگری را می توان در دو سطح عمده بررسی کرد:الف) هنری که طبقه کارگر را موضوع خود قرار می دهد. به عنوان مثال فیلمی که زندگی چند کارگر را موضوعی برای خلق موقعیت های دراماتیک قرار می دهد یا نقاش یا عکاسی که از چیدمان دودکش های کارخانه کمپوزیسیون خوبی در می آورد، داستان نویسی که به داستان پردازی در محیط های کارگری می پردازد و شاعری که با واژگانی پر طمطراق به توصیف فضای کارخانه می پردازد نیز از همین دسته اند. این دسته از هنرمندان شاید حتی از تاثیر منفی کارشان آگاه نیز نباشند ولی خواسته یا نا خواسته تاثیری که این دسته از آثار هنری دارند تاثیری مخرب و ضد کارگری است. این آثار هنری با موضوع قرار دادن طبقه کارگر نه تنها وضعیت موجود را قبول می کنند بلکه آن را بسیار روزمره و عادی و بخشی تغییر ناپذیر از زندگی هر روزه نشان می دهند. در واقع این آثار واقعیت دردناک زندگی طبقه کارگر را از آن رنج جانکاه و انکار ناشدنی اش تهی میکنند و کارگرانی که زیر فشار کار در حال له شدند را به عروسک هایی تبدیل میکنند که برای خوشامد خرده بورژوازی بالا و پایین می پرند. کارگردانی که فیلم به اصطلاح کارگری را می سازد هیچ ربطی به مبارزه طبقه کارگر ندارد، بازیگرانش نیز همچنین و نحوه ارائه فیلم در سالن سینما نیز همچنین (خود سالن سینما مکانی ضد انقلابی و به قول ژیگا ورتف سالن تخدیر است) تمام اینها از طبقه کارگر تنها به عنوان موضوعی برای سوء استفاده های روشنفکر مآبانه خود استفاده می کنند و با این کار آگاهانه یا ناآگاهانه آب به آسیاب وضعیت موجود می ریزند.ب) هنری که مدعی کارگری بودن است. این دسته از آثار هنری خود را در راستای مبارزه طبقه ی کارگر می دانند یعنی پدیدآورندگان این آثار نه تنها طبقه ی کارگر را موضوع قرار می دهند بلکه خود را مبارز دانسته و سعی می کنند تاثیر مورد نظر خود را بر کارگران بگذارند ولی به دلایلی که ذکر خواهیم کرد نتیجه کار این دسته از هنرمندان نیز ضد انقلابی و ضد کارگری است، که هر هنری که به عنوان اثر هنری پدید می آید پیشاپیش ضد انقلابی و ضد کارگری است. در بخش اول مقاله چهار خصلت عمده را برای هنر کارگری بر شمردیم حال در این بخش برای شناختن هنری که مدعی کارگری بودن است ولی واقعیتش چیز دیگری است نیز به همان چهار خصلت بر می گردیم:1-در وهله اول بسیاری از هنرمندان خالق این آثار خط و مشی انقلابی ندارند. در واقع همانطور که بسیاری از احزاب و تشکل ها که خود را نماینده طبقه کارگر می دانند دارای جهت گیری انقلابی نمی باشند، بسیاری از این هنرمندان نیز که آثار خود را کارگری می دانند جهت گیری انقلابی ندارند و از آنجاییکه پیش از این گفتیم که هنر کارگری بنا به خصلت ذاتی اش انقلابی است، در نتیجه آثار هنری که جهت گیری انقلابی نداشته باشند نیز نمی توانند کارگری باشند. گذشته از این همانطور که گفتیم هنر کارگری فرم و شیوه های ارائه ی خاص خودش را ایجاد می کند در حالیکه آثار هنری مذکور همگی در فرم و قالب های از پیش تعریف شده و معمول پدید آمده و ارائه می شوند. فرم و قالب هایی که پیشاپیش ضد انقلابی بودن اثر هنری را تضمین می کنند.2-همانطور که آشکار است آثار هنری مذکور همگی ساخته و پرداخته ی هنرمندانی جدا از طبقه کارگر و روشنفکرانی است که گهگاه در گوشه ی امن کافه ها به یاد کارگران افتاده و بیت شعری به سلامتی طبقه کارگر "به رشته تحریر در می آورند" که این با خصلت دومی که به آن اشاره کردیم یعنی دخالت مستقیم کارگران در پدید آوردن هنر کارگری مغایر است. این آثار از آنجاییکه پدیدآورندگانی غیر کارگر دارند و این پدید آورندگان نیز دارای ارتباطی ارگانیک با طبقه کارگر نمی باشند کلا خارج از فضای مبارزاتی و کاملا به دور از افق انقلابی طبقه کارگر سیر می کنند .3-طبق خصیصه ی سومی که به آن اشاره کردیم هنر کارگری به دلیل خصلت انقلابی اش در بسیاری موارد حالت غیر قانونی و زیر زمینی به خود می گیرد حال آنکه آثار مذکور نه تنها همیشه به صورت آشکار و علنی به عموم عرضه می شوند بلکه در بسیاری موارد از سوی دولت ها مورد حمایت واقع می شوند و حتی شاید خود دولت ها بانی پدید آمدن این آثار باشند. دولتی بودن یک اثر هنری نه تنها بر خلاف خصیصه سوم است بلکه به دلیل ذات ضد انقلابی دولت ها مغایر با خصیصه دوم (انقلابی بودن) نیز می باشد. گذشته از این بسیاری از آثاری از این دست نه تنها به صورت آشکار و علنی تبلیغ می شوند بلکه به صورت فله ای در نمایشگاهها و جشنواره ها نیز حضور دارند که این خود دلیل واضحی است بر ماهیت ضد کارگری این آثار .4-حضور این دسته از آثار هنری در نمایشگاه ها و جشنواره ها تناقض آشکار دیگری است با خصلت چهارمی که ذکر کردیم یعنی ناپایداری و موقعیت گرا بودن هنر کارگری . همانطور که در خصلت چهارم گفتیم هنر کارگری بنا به کنش گران و شرایط و شیوه ی ارائه و مخاطبان حالات ناپایدار و یکتایی به خود می گیرد که تکرار شدنی نیست و در صورت ارائه ی دوباره بنا به موقعیت، حالات یکتای دیگری به خود می گیرد که تکرار شدنی نیست و در صورت ارائه ی دوباره بنا به موقعیت ،حالات یکتای دیگری به خود می گیرد ولی از آنجاییکه آثار هنری ضد کارگری به عنوان اثری یگانه و غالبا توسط هنرمند منفرد پدید می آیند قابلیت آن را نیز دارند که در جشنواره ها و نمایشگاه های مختلف نیز شرکت کنند چرا که هر بار همان چیزی هستند که قبلا بودند و مخاطب این آثار نیز موظف است در شرایط از پیش تعیین شده ای به هر آنچه هنرمند به او می خوراند تن دهد و هیچ گاه قادر نخواهد بود نقشی کنش گرانه در ارتباط با اثر هنری داشته باشد. اگر خیلی کلی تر بخواهیم بگوییم می توان گفت که هر آنچه به عنوان اثر هنری پدید می آید به دلیل نقش منفعلانه ای که برای مخاطب قائل می شود و در نظر نگرفتن موقعیت های مختلف، نمی تواند کارگری باشد.همانطور که گفتیم مقالاتی از این دست تنها مقدمه اند و هدف ما در این مقالات روشن کردن راه است و نمی توان انتظار داشت که در این سطح از فعالیت به تعریفی قاطع از هنر کارگری انقلابی دست پیدا کنیم. عرصه ی اصلی فعالیت جای دیگری است و تئوری ای که با پراتیک پیوند نداشته باشد لفاظی روشنفکرانه ای بیش نیست. این که هنر کارگری چه نمود های مختلفی می تواند داشته باشد بر میگردد به پراتیک اجتماعی و در آنجاست که می توان خیلی مشخص تر و با فاکت هایی دقیق تر راجع به هنر کارگری صحبت کرد ، هر چند در آن صورت نیز باز هم ارائه ی تعاریف قاطع بسیار دور از ذهن به نظر می رسد چرا که عرصه ی پراتیک اجتماعی عرصه ای است که هر لحظه موقعیت های متفاوتی پدید می آورد و هنر کارگری نیز در هر موقعیتی نمود خاص آن موقعیت را خواهد داشت. این مسئله به وضوح در دید است که با پیش رفتن جنبش کارگری و با فعالیت آگاهانه ی کنش گران انقلابی در آینده ای نزدیک با نمود های مختلف و بعضا غافلگیر کننده ای از هنر کارگری رو به رو خواهیم شد که تجلی راستین هنر کارگری خواهند بود: موقعیت گرا و انقلابی

طبقه كارگر: مفهومي بنيادين در جنبش چپ




شاهو رستگاری


مارکس مسائل جامعه سرمایه داری را به مثابه مسایل طبقات سازنده آن، طبقات سرمایه دار و کارگر به مثابه مجموعه های انسانی بررسی می کند،در نظام فکری مارکسیسم اصل انقلاب پی آمد حاکمیت مقوله کلیت است و با نفی چنین اصلی تمام این نظام فرو می ریزد. لوکاچ،تاریخ و آگاهی طبقاتی
يكي از مهمترين چالش هايي كه فراروي فعالين جنبش چپ در حال حاضر قرار دارد بحث بر سر تعيين دقيق و مشخص از ايجنت سوسياليزم و كارگزار انقلاب اجتماعي در درون جدالهاي طبقاتي در شرايط عيني جامعه مي باشد . پس از فروپاشي رژيم سرمايه داري دولتي شوروي و اعلام تز پايان تاريخ تئوريسين هاي بورژوازي هار جهاني حمله به مفاهيم بنيادين جنبش چپ در دستور كار قرار گرفت . نوك پيكان حملات متوجه مفهوم كليدي پرولتاريا مي باشد كه با فرياد هاي باي باي پرولتاريا راه را براي چرخش 180 درجه اي غالب متفكرين به اصطلاح چپ را باز كردند. استدلال آنها به اين صورت است كه در حال حاضر مزدهاي واقعي افزايش يافته كه اين تغيير منجر به نوعي ساييدگي تقسيمات طبقاتي مي شود و طبقه كارگر عضلاني اكنون فقط اقليتي از نيروي كار است كه زير سلطه كارگران يقه سفيدي است كه از سطح زندگي طبقه متوسط برخوردارند . با توجه به اينكه چپ راديكال اعتقاد دارد كه پاسخ دادن به مسائل واقعي و عيني جامعه و ملموس تر نمودن مسائل جنبش كارگري براي اكثريت جامعه بايد در رأس اهداف جنبش قرار بگيرد در اين نوشتار نگارنده هر چند به طور موجز و مختصر سعي در پيدا كردن و شفاف تر نمودن خطوط عمده بحث تعريف طبقه كارگر مي باشد . تجربه يك قرن گذشته نشان داده است كه بسياري از جنبش هايي كه در طي اين قرن ليبل سوسياليزم يا چپ را بر خود نهاده اند پايه هاي مادي و عيني آنها در جامعه نه در طبقه كارگر بلكه در ديگر طبقات ناراضي جامعه قرار گرفته است . طبقات بورژوازي و خرده بورژوازي ناراضي از شرايط استبدادي حاكم بر جامعه شان ( اكثراً در جهان سوم بخصوص در آمريكاي لاتين و آسيا ) در پي دست يابي به آرمان يك كشور صنعتي ، دموكرات ، مدرن ، پيشرفته ، شبه غربي ، سوار بر نوعي راديكاليسم غير پرولتري ، خود را به عنوان چپ و سوسياليست معرفي كرده و در نهايت به دليل تناقضات بنيادين در كليت سيستم عيني آنها در پي اجراي برنامه سوسياليستي كارگري و منافع طبقاتي عينيت يافته شان عملاً نه تنها جنبش و مطالبات طبقه كارگر را نمايندگی نكردند بلكه با ايجاد رژيم هاي سرمايه داري دولتي ، ارزش اضافي لازم براي ادامه حيات سرمايه را با بوروكراسي هاي طويل و دراز و ماشين سركوبگر دولتي ( ناشي از ملزومات حفظ اين ارزش اضافي ) از گرده طبقه كارگر بيرون كشيدند و تعرض وسيع و همه جانبه به خواسته هاي بنيادين طبقه كارگر را بنيان نهادند . گره گاه اصلي بحث اين نكته است كه اين جنبش هاي بورژوازي ناسيوناليستي را نه به عنوان انحراف از آموزه هاي ماركسيسم و يا نحله هاي اپورتونيست و رويزيونيسم بلكه بايد به عنوان جنبش هاي واقعي داراي پايگاه مادي و طبقاتي مشخص در بطن مناسبات توليدي – اجتماعي حاكم بر جامعه مورد بررسي قرار داد كه اصولا افق ، آلترناتيو ، نسخه ، و مطالبات كاملاً متفاوتي را نمايندگي مي كنند . جنبش چپ و سوسياليزم ، جنبش نقد نظام سركوب گر و استثمارگر سرمايه داري از ديد و منظر منافع طبقه كارگر ( نه ديگر طبقات و جنبش هاي ناراضي اجتماعي) – به دليل جايگاه خاصش در مناسبات توليدي – مي باشد كه پراتيك ، سازماندهي ، و ترسيم يك الگوي كلي براي تعرض بنيادين به نظم سرمايه را نيز بايد از همين مكانيزم و چارچوب انضمامي مشخص و عيني حاكم بر كليت جامعه ، استنتاج کرد و به پيش راند .با اين مقدمه بحث اصلي شروع مي شود : تصوري كه متأسفانه از طبقه كارگر وجود دارد فردي با لباسهاي آبی مندرس ، دست هاي پينه بسته وبا گردن و بازوان ستبر، در حال كاركردن در يك كارخانه صنعتي توليد كفش مي باشد كه از حداقل امكانات رفاهي و خدماتي برخوردار است و حقوق و درآمد ماهيانه آن كفاف زندگي اش را نمي دهد و عموماً محتاج توجه و بذل و بخشش مي باشد .نكته اول : در تمامي آثار ماركس حتي يك بار هم پرولتاريا مصداق و مساوي كارگر صنعتي كارخانه قرار نگرفته است . نكته دوم: بحث بر سر اينكه طبقه كارگر را با چه معياري مي توان تعريف كرد از شرايط و موقعيت طبقاتي افراد در جريان پروسه عيني توليد در شرايط اجتماعي و در درون فرايند توليد اجتماعي كار بر مي آيد نه از اينكه درآمد ، آگاهي ، پوشش و مسكن فرد در چه وضعيتي قرار دارد ( به تعبير ماركسي از كيف پولش ) . اين موقعيت هاي عيني را نبايد خارج از فرايند مبارزه طبقاتي و به عنوان مكانهاي مشخص در ساختار ايستاي جامعه تعريف كرد بلكه از خصلت تضاد آميز روابط اجتماعي ناشي از تقسيم اجتماعي كار كه به طور مستقل از كارگزاران آنها باز توليد مي شود كه اين طبقات به غير از سطح اقتصادي در سطوح سياسي و ايدئولوژيك ناشي از سلطه سرمايه بر كار تعيين مي شود. اقتباس طبقه کارگر از اینکه آیا فرد کار مولد یا غیر مولد انجام می دهد و یا اینکه محصولی که تولید می کند دارای مصرف مولد سودمند یا غیر مولد غیر سودمند باشد( که در استخراج ارزش افزوده و انباشت سرمایه تاثیر مثبت یا منفی داشته باشد) ،نیز راهی برای درک مارکسی از موقعیت اجتماعی خاص پیش روی ما قرار نمی دهد.ماركس در نامه مشهوري به ژوزف ويدماير در مارس 1852 مي نويسد:"و اكنون در باب خودم بگويم هيچ افتخاري براي كشف وجود طبقات در جامعه نوين يا مبارزه ميان آنها متعلق به من نيست.مدت ها پيش از من مورخان بورژوا تکامل تاريخي اين مبارزه طبقاتي و اقتصاددانهاي بورژوا كالبد شناسي اقتصادي طبقات را توصيف كرده بودند.آنچه من انجام دادم و جديد بود بايد اثبات مي شد (1)كه وجود طبقات بستگي دارد فقط به مراحل خاص تكامل تو ليد (2)كه مبارزه طبقاتي الزاما به ديكتاتوري پرولتاريا مي انجامد(3)كه اين ديكتاتوري خود فقط گذار به الغاي تمامي طبقات و جامعه بي طبقه را تشكيل مي دهد."در واقع مبارزه طبقاتي از روابط توليدي خاصي در مراحل معيني از تكامل نيروهاي توليدي بر مي خيزد در جريان پروسه توليد كارگر به دليل اين كه ابزار توليد را در اختيار ندارد چيزي را كه توليد مي كند بر فراز خويش مي بيند اين موجود (كالا) كه از طريق كار كارگر( مادي يا ذهني) در پروسه وفرايند توليد قرار مي گيرد براي باز توليد جريان ارزش اضافي ايجاد شده ناشي از كار اضافي (كاربيش از حد متعارف استاندارد اجتماعي ) ثروت و مكانيزم چرخش و سود آوري سرمايه را تامين مي كند . سود سرمايه دار ناشي از در اختيار گرفتن ارزش اجتماعي كار اضافي است كه كارگر توليد كرده است . دو فاز اساسي براي پيش رفتن در بحث را بايد بيان كنيم .كارگر كسي است كه :(1)- نيروي كار خود را مي فروشد (كار مزدي) ونيروي كار ماديت يافته به كالايي عيني تبديل مي شود(2)- اين نيروي كار فروخته شده كارگر در جريان پروسه توليد ‍،ارزش اضافي براي سرمايه دار ايجاد مي كند . حال ممكن است كه فردي نيروي كار خود را بفروشد ولي ارزش اضافي توليد نكند اين فرد نيز جزء طبقه كارگر محسوب مي شود . به اين مثال دقت كنيد : تعمير كار ساده اي كه براي تعمير ماشين لباس شويي شما به منزلتان مي آيد نيروي كار خود را مي فروشد ودر قبال كاري كه براي شما انجام مي دهد پولي ( مزدي ) دريافت مي كند ولي اين شخص ارزش اضافي توليد نمي كند ولي كماكان اين فرد براي تجديد حيات خويش كار مزدي انجام مي دهد پس او را نيز مي توان به نحوي در طبقه كارگر قرار داد .در درون مناسبات توليدی در كليت جامعه ما دونوع از طبقات را تعيين مي كنيم :1)طبقات اصلي :در فرايند طبقات اصلي جامعه جدال بر سر توليد ارزش اضافي است كه در اين پروسه اصلي ثروت افزايي، گروهي از افراد ارزش اضافي توليد مي كنند و گروهي ديگر اين ارزش اضافي مازاد را تصاحب مي كنند.2)طبقات فرعي:در فرايند طبقات فرعي جامعه اين ارزش اضافي توليد شده در فرايند اصلي بر اساس ملزومات خاص نظام سرمايه به شكل نابرابر توزيع مي شود و اين افراد دريافت كنندگان سهم توزيع شده از كار افزوده تصاحب شده مي باشند.فردي كه به علت تقسيم كار اجتماعي باید تدريس كند در فرايند اصلي مي تواند نيروي كار (ذهني)خود را به يك شركت خصوصي آموزشي بفروشد. مستقيما ارزش اضافي توليد كند و كار مزدي خويش را به رئيس شركت بفروشد.همين فرد مي تواند در يك مدرسه دولتي نيز تدريس كند و سهمي از ارزش اضافي توليد شده در فرايند اصلي كل جامعه را به خود اختصاص دهد.در هر دو صورت او نيروي كار خويش را فروخته است(كار مزدي)و تفاوتي نمي كند كه كار خود را بطور مستقيم وارد پروسه توليد ارزش اضافي كند و يا از توزيع ارزش اضافي كل جامعه سهمي را به خود اختصاص دهد.در فراشد فرعي طبقات فرعي جامعه نيز مكانيزم هايي دخيل هستند كه شرط وجودي فراشد اصلي جامعه را تضمين و بازتوليد مي كنند حال اين شرايط مي تواند فرهنگي ، سياسي ، و ايدئولوژيك باشد . البته بجز سرمايه صنعتي ، جامعه متشكل از سرمايه تجاري ، كشاورزي ، مالي ... نيز مي باشد و تحليل هر يك از كارگزاران اين عرصه ها در چارچوب همين طبقات فرعي و اصلي و پيوستگي به هم فشرده آنها مورد بررسي قرار مي گيرد . در درون همين فرايند فرعي نيز با دو نوع گروه برخورد مي كنيم . 1.مديران اجرايي اين فرايندها كه در درجات بالاتري قرار ميگيرند .2.كاركنان بخشهاي مختلف اين نهادها كه براي ادامه حيات خويش مجبور به فروش نيروي كار خود در اين نوع مراكز و در سلسله مراتب پايين تر مي باشند .كاركنان اين مراكز ،توليد ارزش اضافي نمي كنند و نيروي كار فروخته شده خود را با مزد و پولي كه از توليد ارزش اضافي كلي دريافت مي كنند مبادله ميكنند ( سربازي كه ساعات مديدي از وقت و نيروي خود را در ارتش صرف پاسداري از نظم سرمايه مي كند شرايط وجودي و مطلوب براي بازتوليد فراشد اصلي و ارزش اضافي از طريق حفظ امنيت و پاسداري از ماشين سركوب گر نظم سرمايه را فراهم ميكند . بدين ترتيب مي توان جايگاه طبقاتي هزاران فردي را كه در مراكز خدماتي ، تجاري ، كشاورزي( و نه الزاماً صنعتي ) چون مدارس نيمه دولتي ، كارگران حوزه تجارت در فروشگاه هاي كوچك و بزرگ ، بانكها ، بنگاه هاي خريد و فروش مسكن ، پرستاران ، بهياران و ساير كارگران شبكه هاي گسترده بهداشت و درمان كه براي بيمارستانها و مراكز خصوصي دارو و درمان كارميكنند ، شهرداري ها ، كارگران بخش حمل و نقل، پست و ... تعيين كرد . اين افراد نيروي كار خود را نه در بخش صنعت بلكه در بخش خدمات به صاحبان سرمايه فروخته و كار مزدي انجام ميدهند . در بخش بازرگاني و تجاري نيز صاحبان سرمايه ، شرايط وجودي براي تسهيل پروسه توليد ارزش اضافي را با رقابت بين خود و بين آنها و صاحبان صنعت نرخ متوسط سود را محاسبه و تعيين مي كند و بازرگان با جلوگيري از كاهش نرخ بازگشت سرمايه با خريد فوري محصول سرمايه دار و مقداری کالای پولی به ياري او مي شتابد و انتقال کالاها را از مراکز تولید به مراکز مصرف بر عهده دارد و بر همین اساس نقش بسيار مهمي در كليت نظام تقسیم کار جهانی سرمايه داري را ايفا ميكند. بعضي از طبقات فرعي نوع اول كه به صورت شركت هاي خصوصي هستند به طور كلي سهم مناسبي از ارزش افزوده سرمايه دار را توليد مي كنند ولي بخشي از طبقات فرعي نوع اول سرمايه غير مولدي در اختيار ندارند ، آنها نرخي از سود دريافت نمي كنند بلكه كليسا ، آموزش دولتي ، پليس ، ارتش ، دستگاه بوروكراسي و ... ( حفاظت از امنيت قرار دادها و مالكيت خصوصي ، رفتار اجتماعي منظم ) – به طور كلي بخشهايي از ارزش افزوده ( كه در جاي ديگر توسط سرمايه مولد استخراج شده ) را كه تنها براي تأمين دستمزد ، حقوق ، هزينه وسايل مربوط به فراشد هاي خاص شان كافي است ،دريافت ميكنند كه مكانيزم هاي انتقال ارزش افزوده به اين طبقات فرعي نوع اول اساساً شامل ماليات و پرداخت مستقيم است . طبقه كارگر را بايد به عنوان يك اتحاد از طبقات متمايزي كه در طول تاريخ پيوسته در حال دگرگوني اند درك كرد . در شكل بندي اجتماعي سرمايه داري چنين اتحادهايي مي تواند شامل طبقه اصلي كارگزاران مولد به همراه طبقات فرعي نوع دوم از كارگران غير مولد باشد .آن چیزی که در حال حاضر قابل تامل می باشد تغییر جهت ساختار طبقه کارگر است و نه الغای آن.تغییراتی که درپی افزایش ترکیب ارگانیک سرمایه و افزایش بازدهی کار رخ داده است ،قانون آهنین مزدها را به چالش کشانیده است چرا که علی رغم اینکه سطح زندگی کارگران افزایش پیدا کرده ولی سهم آنان از تولید و ثروت کلی جامعه بطور کلی کاهش پیدا کرده است.یکی از منتقدان نظریه ارزش اضافی کار مارکس،"دانیل بل"، جامعه شناس امریکایی استکه در کتاب "ظهور جامعه پسا صنعتی " متاثر از یورگن هابرماس اعتقاد دارد که "خصیصه جامعه پسا صنعتی این است که به جای آنکه صحبت از تئوری ارزش بر پایه کار کنیم باید صحبت از تئوری ارزش بر پایه دانش کنیم و در همین راستا می توان ادعا کرد که این دانش است و نه کار که تولید اجتماعی را شکل می دهد و تحلیل مارکس از خصلت اجتماعی تولید در مورد دانش بیشتر است تا تولید کالا".در پاسخ کوتاهی به این نقد باید خاطر نشان ساخت که با استقرار تکنولوژی و پیشرفت دانش و فن آوری ما شاهد افزایش بهره وری و یازدهی کار می باشیم یعنی یا نوعی تغییر بالانس در کلیت پروسه کار روبرو هستیم به نحوی که کار لازم و ضروری کاهش پیدا کرده و کار اضافی (ارزش اضافی نسبی برای سرمایه دار ) و نرخ سود در مقیاس هر چه وسیع تری افزایش پیدا کرده و این افزایش بجای اینکه جذب کار و اعتلای وضعیت طبقات کارگرشود جذب سرمایه ثابت می شود.کار را یاید به صورت مجموعه ای از نیروی کار جمعی تمامی تولید کنندگان جامعه در نظر گرفت که شامل تمامی کارگران یدی و ذهنی این پروسه تولید ارزش اضافی جمعی است که به اشکال گوناگون در فرایند تولید کالاها شرکت می کنند و در این متن و چارچوب محصولی را یه وجود می آورند.

ديكتاتوري پرولتاريا؛ گذار به رهايي


بهزاد باقری

ديكتاتوري پرولتاريا چه بعنوان يك آلترناتيو وافق (افقي كه جنبش معيني در جامعه آن را نمايندگي مي‌كند) و چه بعنوان يك ترم و واژه‌‌ي كليدی در ادبيات ماركسيستي (بر هيچكس پوشيده نيست كه ديكتاتوري پرولتاريا يكي از اجزاء جدايي‌ناپذير تئوري و عمل جنبش كمونيستي است) تا كنون موجب بدفهمي و كج نمايي زيادي قرار گرفته است، تا جائي كه كمتر تئوري‌اي را در جهان معاصر مي‌توان يافت كه يكي از پايه‌هاي بنيادين‌اش اينگونه مورد تحريف قرار گرفته باشد.
از يكسو تئوريسين‌ها و كارپردازان رنگارنگ بورژوازي(از سوسيال- دموكرات و ليبرال گرفته تا محافظه‌كاران و مذهبيون) با جلوه دادن ديكتاتوري پرولتاريا به عنوان نظامي سياسي كه در آن يك حزب به صورت مطلق حكومت را به دست گرفته و آزاديهاي فردي و مدني را منكوب و مخالفان را با خشونت سركوب مي‌كند و اراده استبدادي خود را به ديگر اعضاي جامعه تحميل مي‌كند، قصد دارند با مخدوش كردن و قلب واقعيتها (امري كه كار هر روزة آنها و رسانه‌ها و ميدياي آنهاست) تصوير جامعه سوسياليستي و تئوري جنبش مخالفشان را سياه و تيره و تار بنمايند و هر گونه تلاش براي مبارزه و نفي مناسبات موجود را عبث جلوه داده و از آن جلوگيري كنند.(بسياري از جريانات و احزاب باصطلاح كمونيست و در واقع رفرميست غربي نيز با قبول يك تصوير كمابيش مشابه تصوير مذكور با كنارگذاشتن ديكتاتوري پرولتاريا از تئوري و برنامه خود عملاً به موضع حمايت از نظام‌هاي مستقر ساسي كشورهايشان در غلطيدند .نمونه حزب كمونيست فرانسه، نمونه بارز آن است.)
از سوي ديگر سوسياليسم بورژوايي سابقاً موجودشوروی وبلوک شرق و واقعا موجود امروزي در برخي از كشورها و ناسيوناليسم و پوپوليسم جهان سومي نيز با منحرف‌كردن برنامه و محتواي واقعي ديكتاتوري پرولتاريا در تئوري و جازدن سرمايه‌داري انحصاری دولتي با ساختار تصميم‌گيري و برنامه‌ريزي متمركز و ديكته شده از بالا و تحميل انفراد اجتماعي به طبقة كارگر و محروم كردن آن از شركت در پروسة تصميم‌گيريهاي اقتصادي و سياسي در عمل، موجبات ضعف و افول جنبش انقلابي كارگري و باژگونه جلوه دادن اهداف و وظايف حقيقي آن را فراهم آوردند.
براي بيرون آوردن ديكتاتوري پرولتاريا از زير آوار تحريفات و نشان دادن خصلت و ماهيت واقعي و جايگاه آن در تحقق‌پذيري افق طبقة كارگر، توضيح مختصر برخي از پايه‌هاي بديهي تئوري ماركسيم ضروري مي‌رسد.
ديكتاتوري پرولتاريا از زاويه لزوم انقلاب اقتصادي:
بدون شك ديكتاتوري پرولتاريا، زائيده انقلاب است. انقلابي كه با توجه به مقاومت خشونتبار بورژوازي در مقابل خلع يد سياسي و اقتصادي‌اش، ناگزير شكلي قهرآميز به خود مي‌گيرد (البته طبقه كارگر با حداقل قهر اين خلع يد را به پيش مي‌برد)، اما آنچيزي كه هدف انقلاب و هدف حكومت كارگري است، تحول انقلابي اقتصاد جامعه است.
اساس ستم همه جانبه‌اي كه سرمايه‌داري بر استثمارشوندگان روا مي‌دارد، ستمي است كه ريشه در انقياد اقتصادي آنها دارد. باز توليد جامعه طبقاتي سرمايه‌داري و روبناي سياسي و دولت‌اش بيش از هر چيز به بازتوليد مناسبات اقتصادي سرمايه‌داري گره خورده است. آزادي طبقه كارگر، از قيد سرمايه‌داري بدون یک انقلاب اقتصادی که اساس بازتولید مادی سرمایه داری- مالكيت خصوصي بر وسائل توليد، كالا بودن نيروي كار و حاكميت توليد كالايي و توليد براي سود به جاي توليد براي تامين نيازها و خوشبختي انسانها- را نفي مي‌كند غيرممكن است.

طبقه كارگر تنها با استقرار سوسياليسم به مثابه يك نظم اقتصادي و برقراري دوباره مناسبات توليدي جامعه بر پايه‌اي نوين است كه قادر خواهد بود، پيروزي اهداف خويش را تضمين نمايد. به سرانجام رساندن اين انقلاب اقتصادي بدون تصرف قدرت سياسي و بدون ايجاد يك دولت كه اين انقلاب را به اجرا مي گذارد و از آن حفاظت مي‌كند، ممكن نيست. اما آنچيزي كه
وجود موقتي اين دولت نيز هرگونه دولت ديگري را ايجاب مي‌كند چيست؟ پاسخ به اين سؤال در تئوري ماركسيستي دولت نهفته است.
ماركسيسم و تئوري دولت:
از نقطه نظر تئوريسين‌هاي بورژوازي و نيز كساني كه قصد دارند، مناسبات اقتصادي اجتماعي موجود را عادلانه، طبيعي و ابدي وانمود كنند، مبارزه طبقاتي يا اصلاً در جامعه وجود ندارد و يا اينكه دولت، به عنوان نماينده منفعت كل جامعه، منافع متضاد طبقات اجتماعي را با هم آشتي مي‌دهد و نظم را مستقر مي‌سازد. همچنين در ادامه اين طرز تلقي، بسياري از سوسيال دمكراتها و كائوتسكیست‌هاي ديروزي و امروزي بر اين باورند كه دولت در دوره سرمايه‌داري ماهيت سابق خود را از دست مي‌دهد و از صورت عامل جبر و زور بر توده‌هاي استثمار شونده خارج مي‌شود، آنان دمكراسي پارلماني بوژوايي را يك دمكراسي خارج از طبقه و سازماني مي‌دانند كه در بالاي طبقات قرار گرفته و منافع اكثريت را حفظ مي‌كند.
ماركسيسم اما، حقيقت وجودي هر دولتي را مستقل از سفسطه‌هايي كه قصد دارند آن را برخاسته از ارادة اكثريت مردم و نمايندة منافع آنها و شكل گرفته در يك پروسه دمكراتيك باحق رأي عمومي كه اكثريت مردم بر آن مهر تأييد زده‌اند، وانمود كنند و در تقابل با اين خرافات آشكار مي‌سازد و عنوان مي‌كند كه دولت حاصل آشتي ناپذيري تضاد طبقات اجتماعي است. دولت ارگان سيادت طبقه اجتماعي از نظر اقتصادي مسلط در جامعه براي سركوب طبقة متخاصم باوي و حفظ و باز توليد اركان جامعه‌اي است كه منافع وي با وجود آن تضمين مي‌گردد. دولت- البته تنها در شكل استثمارگر آن- قهراً (بوسيله ارتش، پليس و دارو دسته‌هاي حرفه‌اي مسلح، دادگاهها و زندانها و ...) و نيز به طرق ظاهراً مسالمت آميز (تلقين ايدئولوژي خود به جامعه توسط نهادهاي آموزشي، رسانه‌ها و ...) طبقات استثمار شونده را در چارچوب شيوه‌ي موجود توليد، نگه مي‌دارد.
ماركسيسم با صراحت تمام هر دولتي را نيرويي خاص براي سركوب مي‌داند، به اين معنا كه حتي در دمكراتيك‌ترين كشورهاي سرمايه‌داري نيز، كارويژه‌ي اصلي دولت، سركوب طبقه كارگر و استثمار شونده توسط اقليت استثمار كننده به شيوه‌هاي گوناگون است.
دولت ديكتاتوري پرولتاريا، تنها دولتي در طول تاريخ است كه صراحتاً ماهيت طبقاتي و نقش تاريخي خود بعنوان عامل اعمال قهر بر استثمارگران را مي‌پذيرد و بر آن صحه مي‌گذارد،‌ اجراي آلتر ناتيو طبقه كارگر براي سازماندهي جامعه بدون يك دولت متشكل كننده‌ي پرولتارياي انقلابي و مدافع منافع وي ممكن نيست. در حقيقت نيازها و ملزومات گذار از سرمايه‌داري به كمونيسم وجود چنين دولتي را ايجاب مي‌كند.
- لزوم ديكتاتوري پرولتاريا به مثابه دورة گذار به كمونيسم:
«بين جامعه سرمايه‌داري و جامعه كمونيستي، مرحله‌اي از دگرگوني انقلابي يكي به ديگري وجود دارد، متناظر با اين مرحله يك دوره گذار سياسي نيز وجود خواهد داشت كه طي آن حكومت چيز ديگري جز ديكتاتوري انقلابي پرولتاريا نمي‌تواند باشد.» كارل ماركس، انتقاد برنامه گوتا
كمونيسم تنها تئوري ای براي اثبات مبارزه‌ي طبقاتي در جامعه نيست. بلكه آن جنبش و آن تئوري است كه قصد دارد مبارزه طبقاتي را به سرانجام آن يعني محو طبقات برساند. اما براي محو طبقات، مبارزه‌ي طبقاتي ميان پرولتاريا و بورژوازي بدواً بايد به پيروزي پرولتاريا و تصرف قدرت سياسي توسط وي بيانجامد. ديكتاتوري پرولتاريا چيزي جز دولت طبقه كارگر يعني «پرولتارياي متشكل شده بعنوان دولت، براي لغو مناسبات اقتصادي – اجتماعي سرمايه‌داري و به اجرا گذاشتن افق و برنامه طبقه كارگر بعنوان پايه‌اي كه جامعه حول آن زيست خود را ادامه مي‌دهد و براي از بين بردن طبقات و پاية وجودي دولت يعني تضاد طبقاتي است. ديكتاتوري پرولتاريا پس از انجام اين امر خود را غير لازم مي‌سازد و به تدريج زوال مي‌يابد.
آزادي حقيقي‌اي كه هدف مبارزه انقلابي طبقه كارگر است و رهايي واقعي و همه جانبه انسانها- از زاويه ماركسيستي- تنها در يك جامعه كمونيستي متحقق خواهد شد. جامعه سوسياليستي (اصطلاحي كه براي فاز پاييني جامعه كمونيستي به كار مي‌رود) و قدرت سياسي سازمانده آن يعني ديكتاتوري پرولتاريا تنها وسيله و ابزار رسيدن به آن است.
به تعبير انگلس تنها هنگامي مي‌توان از آزادي و برابري واقعي سخن گفت كه ديگر دولتي وجود نداشته باشد. آزادي، رهايي و برابري واقعي، آزادي و برابري اي كه تحت تأثير ملاحظات جامعه طبقاتي و محضورات تضاد و مبارزة طبقاتي حاكم بر آن محدود نشود. تنها در جامعه‌اي بدون طبقه و بدون دولت متحقق خواهد شد.
اما در اين دوره گذار به كمونيسم،‌ ساختار سياسي جامعه چه شكلي خواهد داشت؟ اين سؤالي است كه ماركسيسم بدون خيال پردازي و ارائه طرح‌هاي اتوپيك براي آينده جامعه و با تكيه بر تجربيات واقعي مبارزه‌ي طبقاتي به آن پاسخ مي‌گويد.
- خطوط عمدة ساختار سياسي دوره‌ي گذار
برخلاف حتي دمكراتيك‌ترين كشورهاي سرمايه‌داري – دموكراسي‌هاي پارلماني غربي- كه در آنها زحمتكشان و استثمار شوندگان به حكم سرمايه داري بودن اين جوامع و حاكم بودن منافع اقليتي از افراد جامعه بر آن – يعني طبقه بورژوا- عملاً بر ساز و كار تصميم‌گيريهاي اصلي اجتماعي و سياسي و تعيين سرنوشت خويش تأثيري ندارند و در تقابل مستقيم با نظامهاي كاپيتاليستي سركوبگر حاكم بر اكثريت امروزي مردم جهان و رژيم های استبدادي‌اي كه براي تضمين بقاي نظم سرمايه‌داري بي‌حقوقي مطلق را بر آنان تحميل كرده‌اند، ديكتاتوري پرولتاريا بر سازماندهي شورائي جامعه و بر اين اساس دخيل كردن مستقيم و وسيع اكثريت افراد در پروسه تعيين و اجراي سياستهاي حاكم بر جامعه استوار است و هر چقدر كه اين اكثريت تعداد بيشتري از مردم را فرا گيرد، به همان نسبت هم اين دولت، بيشتر ضرورت وجودي خود را از دست خواهد داد.
دولت ديكتاتوري پرولتاريا، ارگان سركوب مبارزة قهرآميز بورژوازي عليه پرولتاريا (لاجرم با استفاده از قهر) و جلوگيري از اعاده‌ي آن شرايط و پيش شرط‌هاي اقتصادي – اجتماعي است كه موجب قدرت گيري و گسترش دوباره مناسبات سرمايه‌داري در جامعه مي‌گردد. مبارزة احزاب و گروههايي كه افق و آلترناتيوهاي بورژوايي براي حيات جامعه را نمايندگي مي‌كنند و خواستار بازگشت شرايط اقتصادي و سياسي پيش از تشكيل ديكتاتوري پرولتاريا هستند، اگر در چارچوب مسالمت‌آميز و با ابزارهاي متعارف سياسي و به صورت مبارزه‌اي سياسي براي جلب جامعه به نظرات و اهداف آنها صورت بگيرد، به هيچ عنوان به صورت قهرآميز توسط دولت كارگري سركوب نخواهد شد.
در شرايطي كه توليد و بازتوليد مناسبات اقتصادي و اجتماعي جامعه بر مبناي افق و اهداف و برنامة طبقه كارگر- برنامه‌اي كه با اجراي آن طبقه كارگر نه تنها خود بلكه بشريت را آزاد خواهد ساخت- باشد، اتفاقاً وسيع‌ترين آ‍زاديهاي فردي و اجتماعي براي بر پا نگهداشتن و تضمين بقاي اين مناسبات نه تنها لازم بلكه حياتي خواهد بود.
سوسياليسم تنها با دخالت دادن بيشترين تعداد ممكن افراد از طبقه كارگر و ديگر توده‌هاي جامعه – كه اكثريت آنها توده‌هاي كاركن جامعه هستند- در تصميم‌گيريهاي سياسي و اقتصادي است كه بقاي خود را تضمين مي‌كند و قابليت پيروزي بر سرمايه‌داري را مي‌يابد.
حكومت پرولتري بر پاية مؤسسات و نهادهاي انتخابي و بر همين اساس آزادي كامل و مطلق بيان، تحزب، تشكل، اجتماعات و ... استوار است. نفي پارلما نتاريسم به معناي نفي جدايي نهادهاي قانونگزار از نهادهاي مجري قانون و الغاي موقعيت ممتاز و امتيازات مادي فوق‌العاده نمايندگان، و همچنين نابودي ارتش و هرگونه نيروي مسلح حرفه‌اي و جايگزيني آن با تسليح توده‌اي از مهمترين اجزاي استقرار نظم سياسي پرولتري هستند.
با در هم شكسته شدن ماشين دولتي بورژوازی مافوق مردم ، وظايف دولتي از وظايف مصنوعاً پيچيده شده و رياست مآبانه قشر مخصوصي از كاركنان دولتي عالي رتبه، فوراً به وظايف ساده شده‌اي تبديل مي‌گردد كه توسط افراد منتخب، پاسخگو و قابل عزل كه مزاياي اجتماعي آنها از سطح زندگي طبقه كارگر بالاتر نمي‌رود، انجام مي‌شود و سپس به تدريج انجام اين وظايف مستقيماً به دست عموم مردم خواهد افتاد.
«ما هدف نهايي خود را نابودي دولت، يعني از بين بردن هرگونه اعمال قوه قهريه متشكل و سيستماتيك و به طور كلي هرگونه اعمال قوة قهريه نسبت به افراد قرار مي‌دهيم ما در انتظار فرارسيدن آن نظام اجتماعي نيستيم كه در آن اصل تبعيت اقليت از اكثريت مراعات نگردد. ولي ما كه در راه سوسياليسم مي‌كوشيم يقين داريم كه سوسياليسم با رشد خود به مرحلة كمونيسم خواهد رسدي و بدين مناسبت هرگونه ضرورت اعمال قوه قهريه نسبت به افراد به طور كلي و تبعيت يك فرد از فرد ديگر و يك بخش اهالي از بخش ديگر از ميان مي‌رود، زيرا افراد بدون اعمال قوه قهريه و بدون تبعيت عادت خواهند كرد شرايط بدوی زندگي اجتماعي را مراعات كنند.» و.ا.لنين، دولت و انقلاب

29 May, 2007

علیه سانسور



به علت فیتر شدن وبلاگ آزادی برابری از این به بعد مطالب وبلاگ را در آدرس جدید وبلاگ دنبال کنید
http://azady-barabary.blogspot.com/
با تشکر
وبلاگ آزادی برابری

وبلاگ آزادی برابری فیلتر شد

از سوی دانشجویان دانشگاه تهران باخبر شدیم از امروز صبح وبلاگ دانشجویی16 آذر
( آزادی برابری) از سوی سایت مرکزی دانشگاه تهران مسدود شده است و
در حال حاضر دانشجویان پردیس مرکزی دانشگاه تهران قادر به استفاده
از این وبلاگ دانشجویی نیستند.